به گزارش فراتیتر، کتاب بار هستی نوشته میلان کوندرا است و یک رمان فلسفی محسوب میشود. این کتاب که در سال ۱۹۶۸ در پراگ در دورهٔ زمانی موسوم به بهار پراگ میگذرد و با مفاهیم فلسفی فراوانی سر و کار دارد.
کتاب به شرحی از وضعیت زندگی هنرمندان و روشنفکران چکسلواکی پس از بهار پراگ، یعنی پس از حملهٔ اتحاد شوروی به چکسلواکی، میپردازد. شخصیت اصلی کتاب توما نام دارد.
توما که جراحی معروف است، انتقادات فراوانی به کمونیستهای چک دارد و این موجب میشود که او شغل خود را از دست بدهد.
سرفصلهای کتاب بار هستی عبارتند از:
سبکی و سنگینی
تن و روان
کلمههای نامفهوم
تن و روان
سبکی و سنگینی
راه پیمایی بزرگ
لبخند کارنین
اسم اصلی کتاب “سبکی تحمل ناپذیر هستی” بود که به انتخاب مترجم، “بار هستی” برای عنوان کتاب انتخاب شده است.
نظرها و گفتههای مترجم در مورد کتاب بار هستی
در این کتاب مترجم محترم سه متن برای کتاب نوشته است. دو پیشگفتار و یک مقدمه.
قسمتی از نکات این نوشته ها:
برداشت فلسفی و زبان نافذ کتاب، از همان آغاز خواننده را با مسائل بنیادی هستی بشر روبه رو میکند و به تفکر وا میدارد.
اگرچه شخصیتهای کتاب واقعی نیستند، از انسانهای واقعی، بهتر درک و احساس میشوند.
اگر بار هستی را با تخیل و احساس شاعرانه و با اشتیاق برای پی بردن به معمای هستی بشر بخوانیم، سفری هیجان انگیز در پیش میگیریم.
درباره کتاب بار هستی
کلمهای برای وصف خوب بودنش نمیتونم پیدا کنم. ولی به جرات میتونم بگم تا به حال هیچ وقت، هیچ کتابی تا این حد ذهن من رو درگیر نکرده بود.
کتاب تاکید بر این داره که زندگی مثل یه خط مستقیم میمونه و سبکه. اینکه زندگی یک بار بیشتر نیست و دیگه تکرار نمیشه، پس تشخیص خوب از بد، و قضاوت یک امر بی معنیه.
میلان کوندرا به مقایسه سبکی و سنگینی بار هستی در شخصیتهای متفاوت داستان میپردازه.
به این نتیجه رسیدم که این کتاب، مثل خیلی کتابای دیگه، برای جواب دادن نیست، بلکه برای به وجود اوردن سواله! و من مدام این سوالات توی ذهنم تکرار میشه تا خودم به جوابی براشون برسم.
درباره ترجمه و نگارش کتاب
ترجمه این کتاب در سال ۱۳۶۵ انجام گرفته و به احتمال زیاد در طول سالها مرور شده و شاید اصلاحاتی هم روی آن انجام گرفته باشد.
اما با این حال وقتی کتاب را میخوانید متوجه میشید که کتاب متن روانی ندارد و دلیل این هم فلسفی بودن کتاب و هم ترجمه میباشد. در بعضی موارد لغتهای سنگین و حتی قدیمی مشاهده میکنید که شاید لازم باشه برای معنی اونها سری به فرهنگ لغت بزنید.
یک نکته اضافه در مورد خود کتاب بار هستی:
درسته که این کتاب یک رمان فلسفی محسوب میشود، اما باید بگم که کتاب با وجود فلسفه قوی خودش، داستان ضعیفی داره.
قسمتهایی از کتاب بار هستی
باید تصور کرد که یک روز همه چیز، همانطور که پیش از این بوده، تکرار میشود و این تکرار تا بی نهایت ادامه خواهد یافت! اگر هر لحظه از زندگی مان باید دفعات بی شماری تکرار شود، هر کاری که در زندگی انجام دهیم، بار مسئولیت تحمل ناپذیری دارد. بار هر چه سنگینتر باشد، زندگی ما به زمین نزدیک تر، واقعیتر و حقیقیتر است.
در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد میکنیم. مانند هنرپیشهای که بدون تمرین وارد صحنه شود. اما اگر اولین تمرین زندگی، خود زندگی باشد، پس برای زندگی چه ارزشی میتوان قائل شد؟
یکبار حساب نیست، یکبار، چون هیچ است. فقط یک بار زندگی کردن مانند زندگی نکردن است.
هیچ چیز از احساس همدردی سختتر نیست. حتی تحمل درد خویشتن به سختی دردی نیست که مشترکا با کسی دیگر برای یک نفر دیگر یا بجای شخص دیگری، میکشیم و قوه تخیل ما به آن صدها بازتاب میبخشد.
وقتی فردی قوی آن قدر ضعیف میشود که به فرد ضعیف بی حرمتی میکند، فرد ضعیف باید به راستی خود را قوی بداند و او را ترک کند.
توما به دیوار کثیف حیاط نگاه میکرد و نمیدانست که آیا این احساسِ عصبیِ زودگذری است یا عشق؟ و در این شرایط که یک مرد واقعی میداند چگونه سریعا تصمیم بگیرد از شک و دودلی خود شرمسار بود. این تردید زیباترین لحظهی عمرش را از هر معنایی تهی میساخت. توما خود را سخت سرزنش میکرد، اما سرانجام دریافت که شک و تردید امری طبیعی است. آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمیتوان آن را با زندگیهای گذشته مقایسه کرد یا در آینده تصحیح نمود…
کسی را از روی همدردی دوست داشتن، دوست داشتن حقیقی نیست.
واقعه هولناک یک زندگی را میتوان به کمک استعاره سنگینی توضیح داد. میگویند بار سنگینی بر دوش داریم و این بار را حمل میکنیم، خواه قدرت تحمل آن را داشته باشیم و خواه نداشته باشیم. با آن مبارزه میکنیم، خواه بازنده باشیم، خواه برنده شویم.
میتوان به پدر و مادر، به همسر، به عشق و به وطن خیانت کرد. اما زمانی که دیگر نه پدر و مادر، نه شوهر، نه عشقی و نه وطنی باقی بماند، به چه چیز میتوان خیانت کرد؟
در مقابل دنیای پر از وقاحتی که او را در بر میگرفت، ترزا تنها یک سلاح داشت و آن هم کتابهایی بود که از کتابخانهی شهرداری به امانت میگرفت. او کتابهای زیادی خوانده بود. از “فیلدینگ” گرفته تا “توماس مان”. کتاب به او فرصت گریختن از نوعی زندگی را میداد که هیچ گونه رضایت خاطری از آن نداشت. کتاب به عنوان یک شی هم برای او معنای خاصی داشت: دوست داشت کتاب زیر بغل در خیابانها گردش کند. کتاب برای او به منزلهی عصای ظریفی بود که آدم متشخص قرون گذشته، به دست میگرفت. کتاب او را از دیگران به کلی متمایز میساخت.