۳۶۹۵
پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۷
تعداد بازدید : ۸۹۳
صفحه نخست عمومی

یک تکه کتاب

داستان هدلى و رمان احتمال عشق در نگاه اول، که با بغض و کینه و نفرت آغاز مى شود و سرانجامى متفاوت را رقم مى زند. هَدلى، به خاطر تغییر وجهه ى ناگهانى زندگى اش، سرشار از نفرت است.
به گزارش فراتیتر، احتمال عشق در نگاه اول رمانی از جنیفر اى اسمیت است که نشر کتاب کوله پشتی با خرید حق انتشار آن را چاپ کرده است.

یکی از جذابیت‌های این کتاب، مقدمه اختصاصی نویسنده برای خواننده ایرانی است. در قسمتی از این مقدمه، جنیفر‌ای اسمیت چنین نوشته است:

خوانندگان عزیز
نمی‌توانم شدت هیجانم را از اینکه قرار است این کتاب – که در قلبم جا دارد – در ایران به چاپ برسد، بیان کنم.
کتاب «احتمال عشق در نگاه اول» کتابی است درباره‌ی عشق، سرنوشت و امید. کتابی درباره‌ی دوری و بخشش. همچنین، کتابی درباره‌ی پیامد‌های هر عمل؛ اینکه چطور یک اتفاق کوچک – از دست دادن پرواز، بابت ۴دقیقه تأخیر – می‌تواند زندگی شما را متحول کند. موضوعی در خور توجه؛ چرا که این داستان – که هرگز تصور نمی‌کردم راهش را به سمت آدم‌های زیادی باز کند – زندگی مرا نیز متحول کرد.
 
داستان کتاب احتمال عشق در نگاه اول

هَدلى، دخترى دبیرستانى است که زندگیش در شرف تغییراتى شگرف است. مادر و پدرش از هم جدا شده اند و حالا او براى شرکت در جشن عروسى پدرش دعوت شده تا به لندن برود. اما طولى نمى کشد که عشق او را هم مبتلا مى کند.

همانطور که از نامِ کتاب بر مى آید، عشق و دنیاى بى نهایتش، موضوع اصلى کتاب است. طرح روى جلد که به زیبایى توانسته خلاصه ى داستان کتاب را در خود بگنجاند، مانند یک تابلوى کوچک نقاشى فریاد مى زند:
“علت عاشق ز علت‌ها جداست / عشق اسطرلاب اسرار خداست”

و، اما داستان هدلى و رمان احتمال عشق در نگاه اول، که با بغض و کینه و نفرت آغاز مى شود و سرانجامى متفاوت را رقم مى زند. هَدلى، به خاطر تغییر وجهه ى ناگهانى زندگى اش، سرشار از نفرت است. زندگى اش تغییر کرده و حالا تمام آن خاطرات خوشِ خانوادگى، همچون قفلهایى بر قلبش سعى در بستن راه عواطف و احساسات دارند. پدرش که استاد ادبیات است، چند سال پیش براى تدریس به آکسفورد فراخوانده شد و همین اتفاق سبب شد تا خانواده ى آن‌ها از هم بپاشد. حالا هدلى به جشن عروسى پدرش دعوت است و چنان از این اتفاق بیزار است که حتى فکر کردن به آن هم او را پریشان مى کند.

اما خیلى طول نمى کشد که قلبِ هدلى هم به دردِ مشترک همه ى قلب‌ها دچار شود. عشق این بار خیلى آرام و مرموز بر شانه هاى اولیور مى کوبد و او را به سمت هدلى سوق مى دهد. هدلى که حضور آرامش بخشِ اولیور را مایه ى تسلاى خود مى بیند، سفر هوایى و ترس از فضاهاى بسته و نگرانى از مراسم ازدواج پدرش را براى چند ساعت به فراموشى مى سپارد. اما این ارامش پیش از توفان، چندان دوام نمیابد. وقت جدایى مى رسد، بدون اینکه آن دو راه ارتباطى با هم داشته باشند. هدلى نمى تواند یک آن، از فکر اولیور بیرون بیاید و این همان عشق است.

“تو براى چند ساعت یک دسته صندلى را با شخص دیگرى شریک مى شوى. برایش از زندگى ات مى گویى، شاید برایش یک داستان جالب یا حتى لطیفه هم تعریف کنى. نظرت را درباره ى آب و هوا مى گویى و از غذاى بد هواپیما گله مى کنى. به خر وپفش گوش مى کنى و بالاخره از او خداحافظى مى کنى. ”
درباره رمان احتمال عشق در نگاه اول

هدلى به عنوان شخصى که از عشق، نفرت و کینه به دل داشت، حالا در مقام مبتلا به عشق، دست از قضاوت بر مى دارد و سعى مى کند اعمال پدر را بپذیرد.

شخصیت اولیور، پسرى تو دار و سرسخت که با خیانتهاى مدامِ پدر روبرو بوده و حالا در مقام مقایسه، پدرِ هدلى را تبرئه مى کند، به خوبى پرداخته شده، مخصوصا در قسمتهایى که شوخ طبعى اش نمایان مى شود.

احتمال عشق در نگاه اول، با داستان خطى و پایان قابل پیش بینى اش، در دویست و سى صفحه یک کتابِ خوشخوان براى علاقه‌مندان به کتاب‌ها و داستان هاى عاشقانه است.

شخصیت هاى کتاب از برخى لحاظ شبیه به دو شخصیتِ اصلى کتاب نحسى ستاره هاى بخت ما هستند. اگر شما هم جزو آن دسته از هواداران کتابهاى خانم جوجو مویز هستید که با قدم گذاشتن هر ترجمه ى جدید از کتابهایش به بازار نشر، سرى به کتابفروشى‌ها مى زنید، این کتاب مى تواند تا حد زیادى باب میلتان باشد.
قسمت‌هایی از متن کتاب احتمال عشق در نگاه اول

اولیور مى خندد و بعد سرش را پایین مى آورد تا دهانش به گوش هدلى نزدیک‌تر شود. “مى دونستى افرادى که توى فرودگاه‌ها با هم آشنا مى شن، به نسبت افرادى که توى هر جاى دیگه با هم آشنا مى شن، هفتاد و دو درصد بیشتر ممکنه که عاشق هم بشن؟ ”
هدلى سرش را روى شانه ى او مى گذارد و مى گوید: “تو خیلى بامزه اى! تا به حال کسى این رو بهت گفته؟ ”
اولیور خنده کنان مى گوید: “بله، خودِ تو. امروز هزاربار همین رو گفتى. ”
هدلى به ساعت دور طلایى آن طرف سالن نگاهى مى اندازد و مى گوید: “خب، امروز دیگه داره تموم میشه. فقط چهار دقیقه مونده. ساعت ١١:۵۶ دقیقه ست. ”
“یعنى اینکه ما بیست و چهار ساعت پیش با هم آشنا شدیم. ”
“اما انگار خیلى بیشتر از این‌ها بوده! ”
اولیور لبخندى مى زند و مى گوید: “مى دونستى افرادى که ظرف بیست و چهار ساعت، همدیگه رو حداقل سه بار توى سه جاى مختلف دیده باشند، با احتمالِ نود و هشت درصد دوباره همدیگه رو مى بینن؟ ”،
اما این بار هدلى به خودش زحمت نمى دهد که حرف او را اصلاح کند، فقط همین یک بار است که دوست دارد باور کند اولیور درست مى گوید.

این همان ویژگى خاص پرواز است؛ ممکن است ساعت‌ها با یک نفر در حالى که حتى اسمش را هم نمى دانى، حرف بزنى و عمیق‌ترین رازهایت را با او در میان بگذارى و بعد دیگر هیچ وقت او را نبینى.

وقتى به آخر راه مى رسى، بیشتر از آنکه چیزهایى که عوض شده اند دلت را بشکند، نشانه هاى آشنا هستند که گذشته‌ها را به یادت مى آورند و آزارت مى دهند.

شاید خیلى وقت‌ها تصور آسمان آبى به آدم آرامش بدهد، اما وقتى خودت در آسمان باشى و پاهایت حداقل ٩ هزار متر با زمین فاصله داشته باشند، دیگر تصور آسمان، آرامش بخش نیست. این جور وقت‌ها یا مجبورى سرجایت بنشینى یا اینکه از هواپیما پایین بپرى؛ راه سومى در کار نیست.

آیا ممکن است که هیچ وقت آدم موردعلاقه ات را نشناسى_و حتى ندانى که چنین آدمى وجود دارد_تا وقتى که ناگهان پیدایش شود؟

همیشه بین سوختگى و سوزش، بین درد و فهمِ درد فاصله اى هست.

هدلى ادامه مى دهد: “براى عروسى نباید این قدر هیاهو به پا کرد و همه رو از اون طرف دنیا به این طرف دنیا کشید تا شاهد عشق دونفر باشن. اگه دونفر بخوان زندگى شون رو با هم تقسیم کنن، خب این خیلى خوبه، اما این تعهد بین دو نفره و همین هم باید کافى باشه. پس این نمایش بزرگ براى چیه؟ چرا باید اون رو به رُخ همه بکشن؟ ”
اولیور یک دستش را زیر چانه اش مى برد و معلوم است که کاملا مطمئن نیست به چه چیزى فکر کند. بالاخره مى گوید:”انگار تو به مراسم عروسى اعتقادى ندارى، نه به خود ازدواج! ”

کدام یک بهتر است: اینکه مدتى یک چیز خوب داشته باشى و بعد از دستش بدهى یا اینکه هرگز چیز خوبى نداشته باشى؟

“اون‌ها ابرهاى کومولوس هستن. این رو مى دونستى؟ ”
“معلومه که مى دونم. ”
“اون‌ها بهترین ابر‌ها هستن. ”
“چطور مگه؟ ”
“چون همون شکلى که همه از ابر‌ها تصور مى کنن، هستن. همون شکلى که وقتى بچه بودى اون‌ها رو مى کشیدى. ”

روزى کسى به او گفت براى محاسبه ى اینکه چقدر طول مى کشد شخصى را فراموش کنى، فرمولى وجود دارد که برابر با نصف مدتى است که با او بوده اى. هدلى به دقیق بودن این فرمول شک دارد؛ محاسبه اى این قدر ساده براى چیزى به پیچیدگى دل شکستن.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: