۳۸۹۳
شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۵:۵۶
تعداد بازدید : ۴۱۰
صفحه نخست عمومی

یک تکه کتاب

کتاب تسلی ناپذیر پر است از گفتگو‌های رایدر با افراد مختلف. گفتگو‌ها همه سطحی، طولانی و معمولا کسل‌کننده هستند.
به گزارش فراتیتر، وقتی رمان تسلی ناپذیر را می‌خوانید نباید توقع داشته باشید که به انتظار همیشگی از رمان پاسخی داده شود. دنیایی خیلی متفاوت و ساختار‌شکن در انتظار شماست. به نظر می‌رسد بین نویسنده‌های خوب همیشه این تمایل بوده است که یکبار تمرکزشان را بگذارند روی فرم و توانمندی، تخیل و خلاقیت خود را آنجا به بازی بگیرند.

این بار ایشی‌گورو سراغ خاطرات نرفته، بلکه خاطره‌ها را به سطوحی بالاتر ارتقا داده است. گویی شخصیت اصلی داستان که او هم هیچ گذاره‌ای ندارد که بتوان برایش به عنوان ویژگی تعریف کرد، دائم در حال حرکت بین سطوح متفاوتی که مرزهایش نامشخص رها شده است. چیز‌هایی که او به یاد می‌آورد، می‌بیند، فکر می‌کند را نمی‌توان خیلی در دسته‌ی خاصی دید. خاطره، خواب، خیال، توهم، حقیقت و…

کازوئو ایشی‌گورو که برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۷ در ناکازاکی – ژاپن – به دنیا آمد. وقتی ۵ ساله بود به همراه خانواده‌اش به انگلستان مهاجرت کردند. کتاب‌های ایشی‌گورو شباهتی به ادبیات ژاپن ندارد و او رمان‌هایش را به زبان انگلیسی چاپ می‌کند. خودش هم اعتراف می‌کند که آشنایی چندانی با ادبیات ژاپن ندارد.
کتاب تسلی ناپذیر

راوی، آقای رایدر مشهورترین پیانیست حال حاضر است که به شهری اروپایی برای اجرای کنسرت و سخنرانی دعوت شده است. هدف این کنسرت زنده کردن موسیقی شهر و برگرداندن اعتبار گذشته‌ها به رهبر ارکستر شهر است که اکنون معتاد به الکل و فاقد هر ارزشی شده است.

توانایی‌های رایدر در روایت داستان فراتر از توانایی اول شخص است. رایدر می‌داند در سر آدم‌ها چه می‌گذرد، گذشته‌شان چه بوده است، نگاه رایدر گویی کش می‌آید و می‌تواند همراه آدم‌ها برود، رایدر هرجا که می‌رود می‌داند قبل از او چه اتفاقی افتاده است، آدم‌ها پشت سرش چه می‌گویند و….

اما این توانایی‌ها چنان عادیست که در تمام صفحات کتاب رایدر هیچ‌گاه با میل خاصی از توانش استفاده نمی‌کند و باعث تغییری در رفتارش نیست. در جا‌هایی هم محدویت رایدر به شکل‌های خاصی به ما نشان داده می‌شود برای همین نمی‌توانیم بگوییم روای اول شخص و خداگونه است. راوی چیزی شناور بین تمام توانایی‌هاست و هرجا به گونه‌ای ظاهر می‌شود.

مکان داستان تسلی ناپذیر برای من عجیب‌ترین بخش آن بود. اولین ورود ما به داستان با هتلی است که رایدر در آنجا مهمان است، مسئول هتل مدیر اصلی برنامه‌ایست که رایدر قرار است در آن نقش بازی کند هم به عنوان نوازنده هم ناجی موسیقی شهر. مکان داستان به گونه‌ایست که انگار هیچ‌وقت از این هتل خارج نمی‌شویم، گویی تمام شهر درون هتل است! یا حداقل همه جا به هتل ختم می‌شود. بار‌ها شاهد خروج رایدر از آنجا هستیم، اما همیشه راه برگشت رایدر به هتل عجیب است همه جا دری، راهرویی، پله‌کانی هست که رایدر را به هتل بازگرداند.

مثلا تا آن سر شهر رانندگی کرده وسط راه می‌ایستد وارد یک استراحتگاه بین جاده‌ای می‌شود و از آنجا دری به هتل هست و رایدر هم خیلی عادی با این موارد مواجه می‌شود. هرچند هتل در اصل مکان مهمی نیست و کلا مکان در این داستان بی‌اهمیت، اما بع طرز عجیبی فشرده است.

زمان داستان خیلی کوتاه است. رایدر وارد شهر می‌شود و قرار است فردا شب برنامه اجرا شود، همین. ایشی‌گورو هفتصدوسی‌وشش صفحه را در این زمان کوتاه جا داده است. دقیقا در همین زمان. داستان‌های زیادی داریم که زمان اصلی کوتاهی دارند، اما درون آن زمان طولانی را می‌بینیم مثلا شخصیتی که قصه‌ی تمام عمرش را در چند ساعت برایمان می‌گوید و…. اما در این کتاب همین یک زمان را داریم و تمام آنچه می‌بینیم در همین زمان است.

در داستان تسلی ناپذیر هیچ اتفاقی نمی‌افتد، خواننده تقریبا همان اوایل کتاب متوجه می‌شود قرار نیست اتفاقی رخ دهد، اما با وجود اطمینان باز هم جلوتر منتظر است بالاخره اتفاقی هرچند کوچک رخ دهد، اما در نهایت همان اتفاق اصلی که تمام مدت منتظرش هستیم هم نمی‌افتد! شاید اگر تمرین رایدر نباشد در پیانیست بودنش هم دچار تردید شویم! انگار ایشی گورو سخت تلاش کرده است که پوچی پایانی انتظار ما حادثه‌ی اصلی‌اش باشد.
درباره کتاب کازوئو ایشی‌گورو

کتاب تسلی ناپذیر پر است از گفتگو‌های رایدر با افراد مختلف. گفتگو‌ها همه سطحی، طولانی و معمولا کسل‌کننده هستند. منتقدان این کتاب را سفر درونی می‌دانند، اما به نظرم سفر درونی هر آدمی احتمالا برای بقیه خسته کننده باشد! دغدغه‌های کوچک، سطحی، اضطراب‌ها، سرخوردگی‌ها و هنوز درگیر جلب رضایت والدین چیزی که رایدر سخت به دنبال آن است. سایه‌ی پدر و مادر رایدر در تمام داستان سنگینی می‌کند، یکی از نکات جالب داستان وجود پیانیست جوانی بود که فرزند مدیر هتل است و در تمام مدت او هم درگیر جلب نظر والدینش است. گویی شخصیت‌ها تکرار همند، آدم‌هایی که فقط فضا را پر کرده‌اند.

بین رابطه‌ی پدر و مادر آن جوان و موسیقی رابطه‌ی عجیبی برقرار است. مادر از خانواده‌ای هنرمند، پدر صرفا مخاطب این ماجراست، اما سعی در جلب نظر همسرش دارد. پسر خانواده قربانی جنگ روانی موسیقی بین پدر و مادر است که از کودکی تا کنون و هرگز پذیرفته نمی‌شود، این نکته و اشاره‌های کوچکی به کودکی رایدر که نشان می‌دهد او فرزند همان شهر است من را به تردید انداخت که شاید رایدر و آن جوان یکی هستند و تفاوت اسم‌شان خیلی مهم نباشد، چون تمام داستان بی‌قاعده و قانون است. اگر رایدر هم دقیقا آن پسر جوان نباشد بی‌شک زندگی او نمایی از زندگی رایدر است یا برعکس، اما هر دو تا ابد ناتوان در جلب رضایت پدر و مادر. جایی در داستان رایدر به پسر جوان می‌گوید: «پدر و مادرتو فراموش کن. یه جایی باید وایسی بگی این زندگی منه.»، اما در تمام مدت داستان می‌بینیم رایدر در هیچ فضایی نتوانسته بگوید این زندگی من است چنان که ما هیچ‌وقت نمی‌فهمیم زندگی رایدر چیست؟ و در تمام لحظه‌ها به فکر آمدن پدر و مادرش است و آن‌ها هیچ‌وقت نمی‌آیند. حالا اینکه یک نفر می‌تواند در حوزه‌ی خود، در بیرون چنان موفق باشد و درونی چنان آشفته بخش دیگر و مهم این داستان است.

به نظرم برای شروع ایشی‌گورو این کتاب مناسب نیست و بهتر است جزء آخرین خوانده‌هایتان از او باشد. اگر هنوز از قصه پر نیستید زمان خواندن این کتاب نیست. اما اگر قصد نویسندگی دارید و یا هر هدفی در ادبیات حتما این کتاب را بخوانید تا با امکانات یک نویسنده آشنا شوید.

انگار آدم‌های این کتاب دنبال آرام و قرار نیستند. تسلی نمی‌پزیرند حتی اگر در نزدیک‌ترین فاصله به آن‌ها باشد. گروهی آدم تکراری با حرف‌های تکراری که فضا را پر کرده‌اند ناآرام و بی‌قرار. کتاب گویی عکس بازمانده‌ی روز است آنجا آدمی هیچ نیست اینجا آدمی همه‌چیز است و هردو خالی از زندگی.
جملاتی از کتاب تسلی ناپذیر

گفتم: به دعوت شما دقیقا فکر می‌کنم، خانم کالینز. اما همه‌اش فکر می‌کنم که شما منو با یه نفر دیگه عوضی گرفتین. اینو به این دلیل می‌گم که دنیا پر از آدمای جورواجوریه که ادعای نابغه بودن دارن، اما تنها خصوصیت قابل ملاحظه‌شون ناتوانی عظیمشون در سازماندهی زندگی‌هاشونه. اما به دلیلی، همیشه یه سری آدم مثل شما هستن، خانم کالینز – آدمایی که قصدشون واقعا خیره – که با اشتیاق به کمک این طور آدما می‌رن. شاید دارم زیادی به خودم می‌بالم، اما به جرئت می‌گم که من یکی از اونا نیستم. در واقع، می‌تونم با اعتماد به نفس در این برهه از زمان بهتون بگم که نیازی ندارم کسی نجاتم بده. (کتاب تسلی ناپذیر – صفحه ۲۰۶)

تمام چیزایی رو که قبلا بهم گفتی، می‌دونم؛ و همون طور که گفتم، دلم نمیخواد دخالت کنم. اما در کمال احترام، توی زندگی آدم یه لحظاتی می‌رسه که آدم باید سر حرف و تصمیمش بایسته. یه زمانی می‌آد که آدم باید بگه: این منم، این کاریه که می‌خوام انجام بدم. (کتاب تسلی ناپذیر – صفحه ۲۰۹)

پی حرفم را گرفتم و گفتم: وسوسه توسل به این ترفند‌ها رو درک می‌کنم. همیشه یه ترس طبیعی وجود داره که موسیقی مثل سیل منابع موسیقیدانا رو بکوبه و بروبه. اما مسلما کار درست تن دادن به این چالشه، نه رو آوردن به محدودیت و خودداری. البته این چالش خیلی بزرگه، که در این حالت، جواب کار رها کردن کازانه. در هر حال، آدم نباید محدودیت‌های خودش رو فضیلت جلوه بده. (کتاب تسلی ناپذیر – صفحه ۲۸۲)

مردم طوری رفتار می‌کنن که انگار همیشه وقت دارن. (کتاب تسلی ناپذیر – صفحه ۶۲۶)

بعد از مدتی، برگشتم و دوباره به طرف صندلی‌ام رفتم. برق‌کار با خوشحالی لبخند زد. دوباره در مقابلش نشستم. بعد دیدم خم شد، دستی به شانه‌ام کشید. بی‌اختیار زار زدم. داشت می‌گفت: گوش کن، همیشه وقتی اتفاق بدی می‌افته، همون لحظه به نظر خیلی تلخ می‌آد. اما همه‌اش می‌گذره، هیچی نیست که به قدر ظاهرش بد باشه. خوشحال باش. (کتاب تسلی ناپذیر – صفحه ۷۳۳)
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: