۴۰۸۶
شنبه ۰۱ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۵:۴۹
تعداد بازدید : ۸۰۰
صفحه نخست عمومی

یک تکه کتاب

بلندی‌های بادگیر یا به عنوانی دیگر «عشق هرگز نمی‌میرد» بار‌ها به عنوان عاشقانه‌ترین رمان انگلیس برگزیده شده است.
به گزارش فراتیتر، کتاب بلندی‌های بادگیر با عنوان اصلی Wuthering Heights تنها رمان امیلی برونته است که شهرتی جهانی یافته است. امیلی برونته خواهر کوچک‌تر شارلوت برونته و خواهر بزرگ‌تر ان برونته بود که آن‌ها نیز امروزه از بزرگ‌ترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب می‌آیند.

کتاب بلندی‌های بادگیر در سال ۱۸۴۷ منتشر شد، اما آن زمان با استقبال فوری خوانندگان روبه‌رو نشد. یک سال بعد، یعنی در سال ۱۸۴۸، امیلی برونته بر اثر بیماری سل از دنیا رفت.

کتاب بلندی‌های بادگیر در کنار کتاب جین ایر – اثر شارلوت برونته – از قله‌های داستان‌نویسی است. بیش از ۱۵۰ سال است که خوانندگان بیشماری در نقاط مختلف دنیا آن را می‌خوانند، انواع نقد‌ها درباره‌اش نوشته‌اند و آثار مختلف سینمایی و تلویزیونی بر اساس آن ساخته‌اند.

مترجم کتاب – رضا رضایی – در مقدمه خود می‌نویسد:

امیلی برونته نویسنده رئالیستی است که کتاب بلندی‌های بادگیر را به زبان ساده روزگار خود نوشته است، اما رگه‌های رمانتیسم و سنت داستان‌نویسی گوتیک و فضا‌های خیالی و حتی جادویی در کارش نمایان است، به طوری که بعضی از نقادان این اثر را «گوتیک» هم خوانده‌اند. به هر حال، این رمان درباره عشقی است قدرتمندتر از مرگ، و شور و سودایی خارق‌العاده، بی‌همتا و مرموز که گذشت زمان از جاذبه‌اش نمی‌کاهد. کتاب بلندی‌های بادگیر اثری است ناآرام به قلم نابغه‌ای آرام که شارلوت برونته درباره‌اش گفته است: «نیرومندتر از مردان، ساده‌تر از کودکان، بی‌همتا در میان همتایان.»

کتاب بلندی‌های بادگیر روایت عشق است و انتقام، با شخصیت‌هایی که آمیزه لطافت و خشونت‌اند، مهر و کین، امید و بیم، … در مکانی که آن هم آمیزه‌ای است از گرما و سرما، روشنایی و تاریکی، تابستان طراوت‌بخش و زمستان اندوه‌بار. آیا خفته‌های این خاکِ آرام خواب‌زده‌هایی بی‌قرارند؟

امیلی برونته با همین داستان شورانگیز به بلندی‌های ادبیات صعود کرده است.
 
خلاصه کتاب بلندی‌های بادگیر

بلندی‌های بادگیر یا به عنوانی دیگر «عشق هرگز نمی‌میرد» بار‌ها به عنوان عاشقانه‌ترین رمان انگلیس برگزیده شده است. این کتاب که شرح دلدادگی کاترین و هتکلیف را بیان می‌کند، تصویری واضح، دلنشین و در عین حال تلخی از این دلباختگی و سنگ‌هایی‌ست که بر سر راه آن دو افتاده است. رمان روایتی است عاشقانه که با لحنی شاعرانه تعریف شده است و به وضوح اوج تاثیر رفتار‌های خوش و رفتار‌های بد را در طی زمان به تصویر می‌کشد.

کتاب از ورود آقای لاکوود به عمارت وادرینگ‌هایست آغاز می‌گردد. او که برای اجاره عمارتی دیگر از متعلقات آقای هتکلیف به آن منطقه آمده، رسم ادب را بر این می‌داند که به عمارت صاحب‌خانه خود سری بزند. او طی این دیدار با شخصیت نچسب و نچندان دوست داشتنی صاحت‌خانه خود آشنا شده و بعد از خدمتگزار خانه خود، الن، جویای گذشته او و جویای سرگذشت فردی به نام کاترین ارنشاو می‌شود. روایت الن این چنین آغاز می‌گردد که، کاترین کودکی بود که پدرش هتکلیف را به خانه شان آورد. با ورود هتکلیف به امارت وادرینگ‌هایتس یا همان بلندی‌های بادگیر، سرنوشت دو خاندان به طور کل تغییر یافت و وارد مسیری سرشار از ناخوشی شد.

با ورود هتکلیف، هیندلی، فرزند ذکور و ارشد خانواده ارنشاو کمر بر تحقیر وی می‌بندد و بعد از مرگ پدرشان با او رفتاری بدتر از یک خدتمگزار را پیش می‌گیرد. این در حالی ست که کاترین با هتکلیف پیوند عمیقی پیدا کرده و ریسمانی از محبت در همان دوران کودکی در بین این دو کودک شکل گرفته است. هیندلی رفته رفته رفتاری مشمئز کننده‌تر از خود نشان می‌دهد و هتکلیف که از همان دوران کودکی آثار واضحی از خشونت و بی‌رحمی از خود نشان داده، کینه عمیقی از وی به دل می‌گیرد. اوضاع تنها زمانی در مسیر نابودی قرار گرفته و تمامی شخصیت‌های داستان را با خود همراه می‌سازد که هیندلی ملاقات و ارتباط بین خواهر خود و هتکلیف را غدقن اعلام می‌کند. در همین حین است که خانواده ارنشاو با خانواده لنیتون، خانواده‌ای ثروتمند و اشرافی آشنا می‌شوند و این آشنایی به ازدواج کاترین با ادگار لنیتون ختم می‌شود؛ و این سرآغازی‌ست برای رشته انتقام‌هایی که هتکلیف سرخورده، با عزمی جزم، به گرفتنشان همت می‌گذارد.

داستان هتکلیف را سرتاسر از دید الن دین، خدمتگزاری که از کودکی وی را می‌شناخته و در کنار او بزرگ شده است می‌شنویم. این مساله چیزی‌ست که باید بعد از اتمام کتاب، در ذهن خود به سراغش برویم و به این بیندیشیم که آیا الن، فردی که از هتکلیف از لحظه ورودش به خانه نفرت داشت و تا موقع مرگ او و حتی پس از آن این نفرت را با خود به همراه داشت، واقعا با دیدی بیطرفانه داستان را بازگو کرده است یا مثل همیشه و مثل تمام اوقاتی که برای هر کس پیش می‌آید، به تعصبات و احساسات خود اجازه داده افسار زبانش را در دست بگیرند؟ این از دید من جزء طنازی‌ها و خصوصیات بسیار ماهرانه و ظریف امیلی برونته محسوب می‌شود. نویسنده‌ای که در کنار پدر کشیش و دو خواهر نویسنده‌اش؛ قلم خود را برای نسل‌های آینده به یادگار گذاشته است.

رمان بلندی‌های بادگیر گرچه در نگاه اول اثری‌ست عاشقانه که به قلم دختری تنها و متکی بر تخیل خود نوشته شده، و گرچه فضا و ادبیات وی در زمان حال نمی‌گنجد و به نوعی باطل گردیده و جزو کلاسیک‌ها محسوب می‌گردد، اما امیلی برونته با چنان خلاقیت و صراحتی تاثیرات رفتار‌های ستیزه‌گرانه و خشن را بر روح و روان آدمی به تصویر کشیده است که گویی او در زمان حال زیسته و در زمینه این ناهنجاری‌ها مدرکی دانشگاهی داشته است. افراد زیادی این کتاب و این داستان را در حد داستانی برجسته و اثری به یادماندنی نمی‌دانند، اما از دید من، این داستان دامنه وسیعی برای اندیشیدن در مقابل انسان می‌گستراند. متاسفانه این کتاب هم از آن دسته کتاب‌هایی‌ست که پس از مرگ خالق خود، او راه به شهرتی جهانی رسانده است.

مترجم کتاب، درباره علت انتخاب اسم کتاب می‌گوید:
عنوان اصلی کتاب «وادِرینگ هایتس» است به همین معنای «بلندی‌های بادگیر»، اما واقعیت این است که وادِرینگ هایتس نام مکانی است که داستان در آن روی می‌دهد (و البته مشخصات جغرافیایی‌اش طوری است که در «بلندی» واقع شده است و «بادگیر» هم هست)، و از همین رو، می‌شد عنوان ترجمه فارسی را گذاشت وادِرینگ هایتس. با این حال، با توجه به شهرتی که عنوان بلندی‌های بادگیر در زبان فارسی دارد، و عنوان غلطی هم نیست، من در نهایت همین عنوان آشنا را برای ترجمه‌ام ترجیح داده‌ام.

جملاتی از متن کتاب بلندی‌های بادگیر

زیر آسمان دلپذیر کمی ماندم و آن جا پرسه زدم. نگاه کردم به پروانه‌ها که لابه‌لای بوته‌ها و سنبله‌ها بال می‌زدند. گوش سپردم به صدای ملایم باد که لابه‌لای سبزه و علف‌ها می‌وزید و فکر کردم که چطور می‌شود تصور کرد که خفته‌های این خاک آرام، خواب زده‌هایی بی‌قرار باشند.

با خود می‌اندیشم:‌ای مرد بدبخت! تو نیز مانند سایر همنوعانت قلبی در سینه‌ات می‌تپد و اعصابی داری که در برابر غم‌ها و شادی‌ها حساسیت نشان می‌دهد. چرا بیهوده سعی می‌کنی عکس العمل قلب اعصابت را از شنیدن خبر این فاجعه پنهان داری؟ چرا می‌خواهی وانمود کنی که خونسردی و آرامش خود را از دست نداده‌ای؟ این کبر و غرور تو نمی‌تواند خدا را فریب دهد!

روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یک جنس است.

می‌گفت بهترین کار در یک روز گرم ماه ژوئیه این است که آدم از صبح تا شب برود روی یک تکه چمن وسط بوته زار دراز بکشد، زنبور‌ها لابه‌لای گل‌ها با وِزوِزشان برای آدم لالایی بگویند، چکاوک‌ها بالای سر آدم آواز بخوانند، آسمان آبی و بی ابر باشد و خورشید هم مدام بتابد. این کل تصور او بود از سعادت بهشتی.

اما چیزی که من دلم می‌خواست تاب خوردن از یک درخت سبز بود که برگ‌هایش خش خش کنند، باد غرب بوزد و ابر‌های سفیدِ سفید به سرعت از بالای سر ما رد بشوند. تازه، نه فقط چکاوک‌ها، بلکه باسترک‌ها و توکا‌های سیاه و سِهره‌های سینه سرخ و فاخته‌ها هم از چهار طرف نغمه سرایی کنند. بوته زار از دوردست پیدا باشد، با فرو رفتگی‌های سایه دار و خنک، اما نزدیک ما موج‌های بلند علفزار که در نسیم تاب بخورند، همین طور جنگل و صدای آب، و کل دنیا بیدار و سرشار از شادی.

حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که هر لگدی که میخورد، حقش است و از تمام دنیا به اندازه کسی که لگدش میزند، متنفر است!

من از قیافه‌اش میخواندم که خصوصیاتی بهتر از پدرش دارد. البته حسن‌ها در میان علف‌های وحشی ازنظر پنهان می‌مانند، زیرا پرپشتی علف‌ها باعث می‌شود ما ریشه‌های سالم را نبینیم. با اینحال خاک سالم در شرایطی مناسب حتما محصول بهتری پرورش میدهد.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: