۴۲۹۰
دوشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۲
تعداد بازدید : ۴۲۶
صفحه نخست عمومی

یک تکه کتاب

داستان کتاب مروارید که بر اساس یکی از حکایت‌های قدیمی مردم مکزیک نوشته شده است، وصف زندگی فقیرانه صیادان بومی مکزیک است، که نخواسته‌اند از مادر طبیعت، پیوند ببرند و به نوکری سفیدپوستان، که آیین و زبان و تسلط اقتصادی خود را به زور اسلحه به آن‌ها تحمیل کرده‌اند درآیند.
به گزارش فراتیتر، کتاب مروارید با عنوان اصلی The Pearl اثری کوتاه و خواندنی از نویسنده آمریکایی، جان شتاین‌بک است. شتاین‌بک در سال ۱۹۶۲ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد و دو سال بعد مدال «آزادی» ایالات متحده را نیز دریافت کرد. او در سال ۱۹۶۸ در اثر عارضه تصلب شرایین از دنیا رفت.

شتاین‌بک نویسنده‌ای است که مضمون‌های فقر، مرگ، مبارزه افتادگان علیه قوی‌دستان، قحطی و… در داستان‌هایش تکرار می‌شود. در آثار او شکاف عظیمی را می‌بینیم، میان کسانی که از لیبرالیسم سود می‌جویند و فلاکت زحمت‌کشانی که سود‌های کلان گروه اول بی‌رنج آن‌ها ممکن نیست.

پشت جلد کتاب مروارید آمده است:

داستان کتاب مروارید که بر اساس یکی از حکایت‌های قدیمی مردم مکزیک نوشته شده است، وصف زندگی فقیرانه صیادان بومی مکزیک است، که نخواسته‌اند از مادر طبیعت، پیوند ببرند و به نوکری سفیدپوستان، که آیین و زبان و تسلط اقتصادی خود را به زور اسلحه به آن‌ها تحمیل کرده‌اند درآیند.
 
خلاصه کتاب مروارید

داستان رمان با توصیف‌های دل‌نشین نویسنده از یک صبح زود آغاز می‌شود. صبحی که سراسر عشق است، عشق کینو که یک ماهیگر است و عشق خووانا همسر کینو به تک فرزندشان کایوتیتو. این زوج جوان با اینکه مانند دیگر اعضای روستا زندگی سختی دارند از داشتن کایوتیتو خوشحال هستند و به زندگی امیدوار. اما این خوشحالی چندان دوام ندارد و در همین صبح اتفاق وحشتناکی رخ می‌دهد. عقربی به آهستگی از طناب جعبه‌ای که کایوتیتو در آن خوابیده بود پایین می‌آید و بچه را نیش می‌زند.

خووانا طفل را در بغل گرفته بود. جای نیش را که هم‌اکنون سرخ شده بود پیدا کرد و لب‌های خود را بر آن نهاد و شروع به مکیدن کرد. می‌مکید و تف می‌کرد، می‌مکید و تف می‌کرد؛ و طفل جیغ می‌کشید. (کتاب مروارید – صفحه ۷)

خیلی سریع همسایگان متوجه می‌شوند که در کپر کینو و خووانا اتفاقی رخ داده است. در کپر جمع می‌شوند و وقتی فریاد‌های کینو را می‌شنوند که می‌گوید: «دکتر، برو دکتر بیار!» به او می‌گویند که: «دکتر به اینجا نمیاد!» بنابراین پدر و مادر بلافاصله بچه را پیش دکتر می‌برند، اما دکتر که حدس می‌زد این آدم‌ها هیچ پولی ندارند از دیدن آن‌ها خودداری می‌کند.

دل‌شکسته و به‌شدت ناامید با بچه‌ای مریض به سمت کپر‌های خود بازمی‌گردند. سوار قایق می‌شوند و رو به دریا حرکت می‌کنند، شاید مرواریدی پیدا کنند که با پول آن بتوانند کایوتیتو را درمان کنند. در اینجا اتفاقی می‌افتد که هسته اصلی رمان است:

کینو چاقویش را با چیره‌دستی در ناف صدف فرو برد. مقاومت ماهیچه صدف را که منقبض شده بود در دسته چاقو احساس کرد. چاقو را اهرم‌وار کمی حرکت داد. ماهیچه دهان‌بند صدف از کار افتاد و کاسه‌های آن از هم جدا شد. گوشتِ صدف که به لبی می‌مانست در هم پیچید و بعد بی‌حرکت ماند. کینو آن را با نوک چاقو بلند کرد. مروارید بزرگ زیر آن بود، کاملا گرد. تابناک مثل ماه. نور را در بند می‌کشید، زلالش می‌کرد و بازش می‌داد، در التهابی نقره‌گون. به درشتی یک تخم کبوتر بود. بزرگ‌ترین مروارید دنیا. (کتاب مروارید – صفحه ۲۶)
درباره کتاب مروارید

این رمان چهارمین کتابی بود که از جان شتاین‌بک خواندم و برای بار چهارم شیفته قلم این نویسنده شدم. نویسنده‌ای که توجه ویژه‌ای به زندگی آدم‌های فقیر دارد. آدم‌هایی که برای زندگی بهتر تلاش می‌کنند، اما هرچقدر بیشتر تلاش می‌کنند زندگی بیشتر به آن‌ها سخت می‌گیرد. این موضوع به خوبی در کتاب مروارید هم دیده می‌شود. شخصیت کتاب‌های شتاین‌بک آدم‌هایی هستند که خوشبختی به آن‌ها پشت کرده است.

همان‌طور که خود نویسنده در ابتدای کتاب اشاره کرده است، هرکس معنایی درخور حال خود در این داستان پیدا می‌کند. داستانی که روایتی ساده دارد، اما موضوعات مهمی از جمله نابرابری، طمع و ناعدالتی را به خوبی نشان می‌دهد.

در این رمان سرخ‌پوستانی را می‌بینیم که در چنگ سفیدپوستان هستند. سفیدپوستانی که همه‌چیز را با زور کنترل می‌کنند و مانع خوشبختی و یا رشد سرخ‌پوستان می‌شوند. کینو وقتی مروارید را پیدا می‌کند اولین چیز‌هایی که به ذهنش خطور می‌کند ازدواج با همسرش، خوشبختی فرزندش و داشتن یک اسلحه است. کینو عشق را می‌خواهد و دوست دارد کایوتیتو پیشرفت کند و به اصطلاح یک آدم حسابی شود. به اسلحه هم نیاز دارد تا بتواند از خودش و جامعه‌اش دفاع کند. اما آیا موضوع به همین سادگی است؟
جملاتی از متن کتاب مروارید

کینو چشم گشود و اول به چهارگوش کوچکی نگاه کرد، که داشت روشن می‌شد و درِ کپر بود و بعد به جعبه آویخته‌ای که کایوتیتو در آن خوابیده بود و دست آخر سرش را به سوی خووانا، زنش گرداند، که در کنارش روی حصیر خوابیده بود. کینو به یاد نداشت که وقتی بیدار می‌شود چشمان زنش را بسته دیده باشد. چشمان سیاه خووانا همچون دو ستاره کوچک برق می‌زدند. (کتاب مروارید – صفحه ۱)

خووانا کایوتیتو را روی ردا گذاشت و شالش را رویش انداخت تا سایبانش باشد. طفل حالا دیگر آرام شده بود، اما ورم شانه‌اش بالا رفته و گردن تا بناگوشش را گرفته بود و صورتش پف کرده بود و تب داشت. خووانا به آب وارد شد و یک مشت جلبک قهوه‌ای جمع کرد و از آن ضمادی مرطوب ساخت و روی شانه ورم کرده طفل گذاشت. این هم درمانی بود مثل درمان‌های دیگر و چه‌بسا از آنچه دکتر تجویز می‌کرد موثرتر. اما این دوا اعتبار دوای دکتر را نداشت، زیرا ساده بود و مجانی. (کتاب مروارید – صفحه ۲۰)

هیچ‌کس دست و دل بازتر از بیچاره‌ای نیست که ناگهان بختیار شده باشد. (کتاب مروارید – صفحه ۳۱)

از گرسنگی که بگذریم ناخوشی بدترین دشمن بیچارگان است. (کتاب مروارید – صفحه ۴۷)

زیبایی دلفریب مروارید، در پرتو خفیف شمع می‌درخشید و چشمک می‌زد. عقلش را بود و دلش را برد. می‌درخشید و چشمک می‌زد. مرواریدی دل‌افروز بود، به قدری صاف و با صفا، که آهنگ دل‌انگیزش از آن شنیده می‌شد. آهنگ نوید بود و شادی و ضمان فردا و ایمنی و رفاه. رخشندگی گرم آن نوید دارو علیه بیماری بود و دیواری علیه تجاوز و اجبار تحمل توهین. در را بر گرسنگی می‌بست و کینو به آن نگاه می‌کرد، نگاهی نرم، با سیمایی از تنش آزاد. (کتاب مروارید – صفحه ۵۵)

مشکل میشه راه درستو پیدا کرد. از وقتی اومدیم تو این دنیا همه‌اش گولمون زدن! (کتاب مروارید – صفحه ۷۵)

باد پرزور و بُرنده بود و باران خاشاک و ماسه و ریگ بر آن‌ها می‌باراند. خووانا و کینو لباسشان را تنگ به خود پیچیده، و بینی را پوشانده، به سوی سرنوشت می‌رفتند. (کتاب مروارید – صفحه ۹۶)

در ادامه اتفاقات و ماجرا‌های زیادی پیرامون مروارید و بچه این زوج جوان رخ می‌دهد که کتاب مروارید را به یک رمان جذاب برای مطالعه تبدیل می‌کند.
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: