۵۷۲۲
يکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ - ۱۵:۵۷
تعداد بازدید : ۱۲۰۷
صفحه نخست عمومی

یک تکه کتاب

داستان این کتاب که از زبان ساشا روایت می‌شود، روایت نسلی بی‌رؤیا است، نسلی تباه‌شده، نسل انقلاب روسیه و جنگ‌های بزرگ جهانی که داستانی شبیه همان شنل کهنه را دارند. شنلی که زمانی می‌توانست باشکوه باشد، اما سرنوشت دیگری در انتظار آن است.
به گزارش فراتیتر، رمان دردناک شنل پاره اثر نویسنده روس، نینا بربروا است که بی‌شباهت به زندگی خود او نیست. نینا در خانواده‌ای مرفه در پتربورگ به دنیا آمد و در نوجوانی شاهد انقلاب و فروپاشی نظم حاکم بر جامعه روسیه بود. او در گرماگرم انقلاب با مفهوم نابرابری اجتماعی آشنا شد و سختی و محرومیت را با گوشت و پوست خود حس کرد.

پس از انقلاب اکتبر بود که به دلیل فشار‌های سیاسی و تنگ فضای فرهنگی، مجبور شد سرزمین مادری را ترک کند و رهسپار تبعید شود. نینا کتاب شنل پاره را مانند دیگر آثار داستانی خود در زمان اقامت در فرانسه نوشت که سال‌ها جز روسی‌زبانان مخاطب دیگری نداشت. این اثر پس از ترجمه به زبان فرانسوی توانست به موفقیت‌های زیادی دست پیدا کند.

پشت جلد کتاب آمده است:

شنل کهنه را از یک صندوق قدیمی بیرون آوردیم که در خانه‌ی پدربزرگ ماندگار شده بود. با وجود قدیمی بودن و بیدخوردگی، باشکوه است. می‌توان خود را سر تا پا در میان آن پوشاند و از سرما مصون ماند. ما بلایای زیادی را از سر گذرانده بودیم. از هیچ‌چیز نمی‌هراسیدیم و مصیبت‌های دیگری نیز در پیش داشتیم. دعا‌ها را فراموش کرده بودیم. زندگی امید‌ها را از ما ستانده بود. دعا‌ها و امید‌ها از میانمان رخت بربسته بودند، بی‌بازگشت. امروز زمانه‌ی دیگری است. من باید به سویی بروم و تو به سویی دیگر. ما این شنل کهنه را دو پاره خواهیم کرد.
رمان شنل پاره

داستان این کتاب که از زبان ساشا روایت می‌شود، روایت نسلی بی‌رؤیا است، نسلی تباه‌شده، نسل انقلاب روسیه و جنگ‌های بزرگ جهانی که داستانی شبیه همان شنل کهنه را دارند. شنلی که زمانی می‌توانست باشکوه باشد، اما سرنوشت دیگری در انتظار آن است.

ساشا، دختر کوچکتر خانواده، داستان را از زمانی آغاز می‌کند که مادر خانواده از دنیا می‌رود و همراه با این اتفاق رنج و سختی آغاز، پدر دیوانه و تغییرات بزرگ و کوچک شروع می‌شوند.

مادرم در درمانگاهی سرد و خلوت در پتربورگ مرد. در عرض دو ماه، زندگی ما زیر و رو شد، و خودمان نیز. (کتاب شنل پاره – صفحه ۱۳)

زندگی، اما ادامه دارد و ساشای نُه ساله هنوز ابتدای راه است. فوت مادر ضربه سختی بود، ولی ضربه‌های سخت‌تری نیز وجود دارد. خواهر ساشا که اهمیت زیادی در زندگی او دارد پس از مدتی تصمیم می‌گیرد با مردی ازدواج کند و از خانواده جدا شود. اتفاقی که ضربه دیگری به ساشا وارد می‌کند.

بخش اول داستان زندگی ساشا همراه با همه سختی‌های آن در روسیه رخ می‌دهد. اما پس از مدتی خانواده ساشا به فرانسه نقل مکان می‌کنند و بخش دوم زندگی ساشا آغاز می‌شود. بخشی که با ورود به پاریس انتظار می‌رود بهتر از بخش اول باشد چراکه پاریس چیز‌های متفاوتی تداعی می‌کند و به طور حتم باید بهتر از روسیه باشد، اما آیا واقعا می‌توان از انقلاب روسیه گذر کرد و در دنیایی بهتر و به دور از جنگ زندگی را ادامه داد؟

پاریس، پاریس. کلمه‌ای که ابریشم، خوش‌پوشی، فراغت و جشن را تداعی می‌کند، چیزی درخشان و جوشان مثل شامپانی. شهری که در آن همه‌چیز زیبا، شاد و سکرآور است، هر جا می‌نگری دانتل می‌بینی، در هر قدم صدای خش‌خش دامنی می‌شنوی. با این کلمه گوش‌ها صدا می‌کنند و چشم‌ها تار می‌بینند. من به پاریس می‌روم. ما به پاریس وارد می‌شویم. ما اکنون در پاریس زندگی می‌کنیم…، ولی آنچه من از روز اول در پاریس دیدم کم‌ترین شباهتی به ابریشم، دانتل و سامپانی نداشت. (کتاب شنل پاره – صفحه ۴۳)

کتاب شنل پاره به ساده‌ترین و غمگینانه‌ترین شکل ممکن روایت می‌شود. شاید بتوان از روی نقاشی جلد کتاب به همه آنچه که در کتاب اتفاق می‌افتد پی برد. داستان زنی که لبخند کوچکی بر لب دارد و درد بسیار زیادی که در چشمانش موج می‌زند. زنی که از عشق و زیبایی‌های زندگی خیلی کم می‌داند.

این کتاب درباره روز‌های خوبی است که خیلی سریع تمام می‌شوند و بعید است به این زودی‌ها برگردند. درباره آینده‌ای که بسیار تاریک به نظر می‌آید و درباره خانواده‌ای که از هم فروپاشیده است؛ و صد البته در پنهان درباره علت همه این بدبختی‌هاست، یعنی درباره جنگ.

همان‌طور که اشاره شد، این کتاب ساده و خوش‌خوان است و با توجه به حجم کم آن، خواننده می‌تواند در یکی دو ساعت آن را مطالعه کند. اما تاثیر کتاب بسیار زیاد است و بدون شک تا مدت‌ها در ذهن شما خواهد بود.
جملاتی از متن کتاب شنل پاره

در هیجده سالگی، هر کاری که می‌کرد این معنا را می‌رساند که جایی در زندگی، خوشبختی غیرمنتظره‌ای وجود دارد. (کتاب شنل پاره – صفحه ۱۶)

در ده سالگی، قوی بودم، با دست‌های سرخ و صدای کلفت، یک کلاه فنلاندی به سر داشتم و یک جفت چکمه‌ی نمدی به پا. هدف زندگی کودکانه‌ام تهیه مواد غذایی و حمل آن به خانه بود. (کتاب شنل پاره – صفحه ۱۸)

من در آن کوچه سال‌ها زندگی کردم، نه یک، سه، پنج یا حتی ده سال. من در آن‌جا شانزده سال از زندگی‌ام را به نگاه کردن از پشت پنجره، به استنشاق دود سیاه کارگاه گذراندم. سال‌هایی شبیه به هم، که می‌شد یکی را به جای دیگری گرفت، آونگِ در نوسان میان بهار و تابستان، پاییز و زمستان، که مستطیل یکنواخت زمان را می‌ساخت و من در میان آن همچون کسی که در قفس است، با حقارتی یکسان به سر و صدای کارخانه و سکوت یکشنبه گوش می‌سپردم. (کتاب شنل پاره – صفحه ۴۴)

در تمام طول زندگی‌ام در پاریس، خاطره‌ای را نگاه داشتم که در من زندگی می‌کرد و نفس می‌کشید، گاه تغییر شکل می‌یافت، بزرگ می‌شد، قدرت می‌گرفت و گاه تضعیف و ذوب می‌شد تا دوباره جان بگیرد. این خاطره در من حضور داشت و اغلب به من حس خوشبختی می‌داد. مرا مطمئن می‌کرد که وجود همدلیِ جدی و پرمهر میان انسان‌ها ممکن است. (کتاب شنل پاره – صفحه ۵۲)

می‌دانم که در این زندگی سیاه، در عین آن‌که ضعیف و پیر و کودن می‌شوم، با نیرو و تب و تاب خاصی در کمین آنم. این چیز را که، به رغم ناملایمات، مثل بیست سال پیش در من زنده می‌شود، اگرچه بسیار گنگ و سنگین است، می‌توان میل به بزرگ‌منشی، عطشِ خردمندی، عشق و حقیقت نامید. این کلمات بیانگر چیز‌های متفاوتی نیستند، بلکه اجزای کلِ بی‌پایانی هستند که من از برابر آن می‌گذرم بدون این که آن را ببینم. (کتاب شنل پاره – صفحه ۷۸)
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: