به گزارش روی تیتر، اعتیاد و فقر و نداری بد است. باید درباره آنها حرف زد تا برای مردم عادی نشوند. وجوه زشت و تلخشان باید نشان داده شد. اینها همه قبول. بر منکرش لعنت. اما آیا وقتش نرسیده که توضیح واضحات را کنار بگذاریم و اگر حرف تازهای در مورد این دست آسیبهای اجتماعی نداریم فیلم نسازیم؟ یک قدم عقبتر مینشینم و میپرسم آیا حتی اگر فقط میخواهیم واقعیت را به تصویر بکشیم بهتر نیست فیلم خوب بسازیم و واقعیت را نشان دهیم؟
سامان سالور فیلمساز شریف و دغدغهمندی است که حرف زدنش از معضلات اجتماعی قابل احترام است. اما فیلم خوبی نساخته. فیلمش قصه میگوید، اما شخصیت نمیسازد. میخواهد با عجله به سوژهاش بپردازد. آنقدر عجله میکند که یادش میرود باید شخصیت بسازد. همین باعث میشود مخاطب، آدمهای داستان را نفهمد. نسیم، شخصیت زن فیلم با بازی پریناز ایزدیار که مثل اغلب بازیهایش نمره قبولی را میگیرد، اوج همین ضعف در شخصیت پردازی است. مخاطب هیچگاه نمیفهمد او چرا سیگار میکشد، چرا روی دستش خالکوبی دارد و یا چه شده که مذهبی شده؟
محسن تنابنده هم که نقش همسر پریناز ایزدیار را بازی میکند، در ابتدای فیلم مرد زحمتکش خانواده است که برای رفاه همسر و فرزند نوزادشان تلاش میکند. اما مانند شخصیت زن داستان به او نیز پرداخته نمیشود. ناگهان بدون اینکه شناختی از شخصیت او داشته باشیم میفهمیم قاچاقچی مواد مخدری است که اتفاقا خودش نیز مصرف میکند. همانطور که گفته شد کارگردان سریعا میخواهد به سراغ مواد مخدر برود و بگوید که چقدر چیز بدی است. برای همین از روابط زن و شوهر داستان برای مخاطبش چیز زیادی نمیگوید. البته چاه گرفتهای در آشپزخانه آنها وجود دارد که نمادی است از مشکلات نادیدنی و پنهان شده زوج داستان. این چاه تا حدی نقشش را در داستان بازی میکند، اما به هیچ وجه کافی نیست.
گفتیم داستان میخواهد با عجله به سراغ سوژههای اصلیاش یعنی فقر و اعتیاد برود، اما در نشان دادن همانها هم به کارگردان ایراد وارد است. جایی در دقایق پایانی فیلم، مرد به زن جملهای شبیه به این میگوید: میخواستم بچمون حسرت به دل بزرگ نشه. سالور میخواهد نشان دهد آدمها از سر نداری و بدبختی به خلاف کشیده میشوند. حرف درستی است. با بخش بزرگی از واقعیت جامعه همخوانی دارد. این کینههای طبقاتی هستند که باعث میشوند افراد به هر قیمتی شده تلاش کنند به طبقات بالاتر متصل شوند. اما شاید بد نباشد هر کارگردانی که میخواهد در فیلمش به سراغ چنین سوژههایی برود و ایدههایی مشابه این را مطرح کند، قبلش یک بار از خود بپرسد این همه ساختند چه شد؟ در قسمتی از فیلم متری شیش و نیم، صمد در توضیح علت استعفای خود به همکارش میگوید: "روزی که من وارد این کار شدم ۱ میلیون معتاد داشتیم، الان ۶ میلیون معتاد داریم. " بد نیست کارگردانهایی که در زمینه آسیبهای اجتماعی میسازند نیز یک بار هم شده این سوال را از خود بپرسند، آن گاه شاید خیلی از فیلمها ساخته نشود.