۲۱۶۶
يکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۱۲
تعداد بازدید : ۴۵۳
صفحه نخست عمومی

یک تکه کتاب

پیرمرد و دریا یک «رمان کوتاه» است اما همان‌طور که خود نویسنده اشاره می‌کند، این رمان می‌توانست کتابی با بیش از هزار صفحه باشد. با این حال داستان کتاب کمتر از ۱۰۰ صفحه است.

به گزارش فراتیتر، کتاب پیرمرد و دریا با عنوان اصلی The Old Man and the Sea اثری شگفت‌انگیز، هنرمندانه و زیبا از نویسنده بزرگ آمریکایی، ارنست همینگ‌وی است. این «رمان کوتاه» که نویسنده‌اش آن را عصاره همه زندگی و هنرش می‌داند، مفهوم تازه‌ای از شکست و موفقیت پیش چشمان شما باز می‌کند و ما خواندن آن را با ترجمه ناب نجف دریابندری به همه پیشنهاد می‌کنیم. همینگ‌وی در سال ۱۹۵۴ جایزه نوبل ادبیات را نیز از آن خود کرد. موسسه نوبل در وصف کارهای او و علت اهدا این جایزه می‌نویسد: «به خاطر استادی در روایت هنرمندانه، که اخیراً در پیرمرد و دریا نشان داد و اعمال نفوذ او در سبک معاصر.»

ارنست همینگ‌وی زندگی پر فراز و نشیبی داشت. او در همان دوران نوجوانی می‌خواست نویسنده شود و می‌دانست که با چنته خالی نمی‌توان نویسنده شد و چیزی که لازم دارد کوله‌باری از تجربه است. بنابراین در ۱۶ سالگی داوطلب شد که در جنگ جهانی اول به صحنه نبرد برود اما به سبب آسیبی که چشمش در مشت‌زنی دیده بود در معاینه پزشکی رد شد. اما به هر ترتیب توانست از سوی صلیب سرخ به عنوان راننده آمبولانس به ایتالیا برود. حاصل حضور در جبهه این بود که دو گلوله به پایش می‌خورد و لنگ‌لنگان به خانه بازمی‌گردد.

پس از مدتی خانه پدری‌اش را که یک محیط بورژوای امریکایی است رها می‌کند و به عنوان روزنامه‌نگار مشغول به کار می‌شود. ازدواج می‌کند، به اروپا سفر می‌کند و همچنان مشغول تجربه‌کردن است. کتاب‌هایی می‌نویسد و روی نویسندگان بزرگ تاثیر می‌گذارد و در نهایت در سال ۱۹۶۱ در خانه‌اش با دو گلوله تفنگ شکاری مغز خود را پریشان می‌کند.

رمان پیرمرد و دریا

پیرمرد و دریا یک «رمان کوتاه» است اما همان‌طور که خود نویسنده اشاره می‌کند، این رمان می‌توانست کتابی با بیش از هزار صفحه باشد. با این حال داستان کتاب کمتر از ۱۰۰ صفحه است. اثری ساده و تراشیده‌شدن که فقط اصل موضوع آن با سادگی عمیق در برابر خواننده قرار دارد.

داستان این رمان درباره سانتیاگو، پیرمردی ساده و فقیر است که اکنون ۸۴ روز شده که نتوانسته ماهی صید کند. مانولین نیز شاگرد اوست. پسری که به اجبار والدینش، مجبور به کارکردن در کنار ماهی‌گیرهای دیگر شده اما چون والدینش، سانتیاگو را آدمی بدشانس و بدبیار به حساب می‌آورند او را مجبور می‌کنند در کنار فرد دیگری به ماهی‌گیری برود. با این حال مانولین مانند خانواده‌اش فکر نمی‌کند. او پیرمرد را دوست دارد و در تمام مدتی که سانتیاگو دست خالی از دریا برمی‌گردد هر شب به کلبه او سر می‌زند، برایش غذا می‌برد، وسایلش را مرتب می‌کند و با او مشغول گپ و گفت می‌شود. رابطه پیرمرد و پسر فراتر از چیزی است که دیگران بتوانند آن را درک کنند.

درباره رمان ارنست همینگ‌وی

سبک ارنست همینگ‌وی ویژگی خاصی دارد و آن سادگی بی‌مانندش است. سادگی و شیرینی بی‌آلایش خاصی که نثر او با خود به همراه دارد خواننده را در تمام طول متن با خود می‌کشد چنانکه ویلیام فاکنر درباره آن می‌گوید: «همینگ‌وی هرگز کلمه‌ای به کار نمی‌برد که خواننده ناچار شود معنی‌اش را در کتاب لغت پیدا کند.» همینگ‌وی می‌خواست با این سبک نوشتن، تجربه انسانی را به ساده‌ترین و زلال‌ترین زبان ممکن ثبت کند و او در پیرمرد و دریا به خوبی از عهده آن برآمده است.

جملاتی از کتاب پیرمرد و دریا

پیرمرد لاغر و خشکیده بود و پشت گردنش شیارهای ژرف داشت. لکه‌های قهوه‌ای‌رنگ سرطان خوش‌خیم پوست که از بازتاب آفتاب بر دریای گرمسیر پدید می‌آید روی گونه‌هایش بود. لکه‌ها هر دو سوی چهره‌اش را تا پایین پوشانده‌بود و از کشیدن ریسمان ماهیهای سنگین بر کف دستهایش خطهای ژرف افتاده‌بود. اما هیچ کدام از این خطها تازه نبود. مانند شیارهای بیابان بی‌ماهی کهن بود. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۹۸)

می‌دانست که فروتنی ننگی نیست و از همت بلند مرد نمی‌کاهد. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۰۱)

با هم از جاده بالا رفتند و به کلبه پیرمرد رسیدند و از در باز آن به‌درون رفتند. پیرمرد دگل را با بادبان پیچیده بر آن به‌دیوار تکیه داد و پسر جعبه و چیزهای دیگر را کنارش گذاشت. دگل تقریباً به‌درازای کلبه بود. کلبه را از برگهای محکم نخل شاهانی، که به‌آن «گوانو» می‌گویند، ساخته‌بودند و در آن یک تختخواب بود و یک میز و یک صندلی و روی کف خاکی‌اش چاله‌ای برای پخت و پز با ذغال. روی دیوارهای قهوه‌ای‌رنگ برگهای سفت و برهم‌خوابیده «گوانو» یک قاب عکس رنگی از حضرت مسیح و یکی از حضرت مریم. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۰۴)

پیرمرد با خود می‌گفت که من ریسمان را میزان می‌کنم، چیزی که هست بخت یاری نمی‌کند. اما کسی چه می‌داند؟ شاید زد و امروز یاری کرد. هر روز روز تازه‌ای است. بهتر آن است که بخت یاری کند، ولی تو کارت را میزان کن. آن‌وقت اگر بخت یاری کرد آماده‌ای. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۲۲)

هنوز دو ساعت دیگر مانده‌است تا آفتاب غروب کند، شاید تا آن ساعت ماهی بالا آمد. اگر نیامد با ماه بالا می‌آید. اگر باز هم نیامد، شاید با آفتاب بالا بیاید. هیچ جایی از تنم خواب نرفته، زورم سر جاست. اوست که قلاب به‌دهن دارد. اما با این کشش از آن ماهی‌هاست. لابد دهنش را سفت روی سیم قلاب بسته‌است. کاش می‌دیدمش. کاش یک بار هم شده می‌دیدمش تا بدانم با کی طرفم. (کتاب پیرمرد و دریا – صفحه ۱۳۷)

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: