به گزارش فراتیتر، کتاب جزء از کل اولین رمان استیو تولتز است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و به عنوان یکی از بزرگترین رمانهای تاریخ استرالیا، در سطح جهان محبوبیت بسیار زیادی دارد. دومین اثر نویسنده، یعنی کتاب ریگ روان در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
کتاب جزء از کل
کتاب جزء از کل در مورد مارتین و جسپر دین – پدر و پسر – است که هر کدام از یک زاویه خاص و متفاوت با عامه مردم به زندگی و اتفاقات آن نگاه میکنند. مارتین با باورهای خاص و گاه عجیب خودش سعی میکند پسرش، جسپر را به بهترین شکل ممکن تربیت کند و به همین خاطر داستان زندگی خودش را از همان دوران کودکی برای او تعریف میکند. داستانی که نشان میدهد زندگی او همیشه تحت تاثیر مارتین، برادر ناتنی اش قرار داشته است و…
داستان کتاب جزء از کل از زمان کودکى پدر تا زمان بزرگ شدن فرزند ادامه پیدا میکند و تمامی حوادث و اتفاقات شگفت انگیز زندگی آنها همراه با یک طنز تلخ و یک تم فلسفی روایت میشود.
کتاب بعضی مواقع از زاویه دید مارتین و بعضی مواقع از زاویه دید چسپر بیان میشود که همین موضوع باعث جذابتر شدن آن میشود. حوادث و اتفاقات موجود در کتاب بسیار زیاد هستند و هر کدام از آنها جذابیت خاص خودش را دارد.
درباره کتاب جزء از کل
نوشتن درمورد این کتاب کار آسانی نیست، باید حتما آن را خواند و از تک تک جملات آن لذت برد.
کتاب جزء از کل به راستی جزئی از یک کل را به رخ میکشد. در هر قسمت از کتاب اتفاقی در دل اتفاق دیگر وارد میشوند و خواننده نمیتواند به راحتی کتاب را کنار بگذارد و یا آن را پیش بینی کند. داستان و ماجراهای کتاب مدام اوج میگیرد و خواننده از هر صفحه آن بی نهایت لذت خواهد برد.
مطمئنا هر کسی این رمان را خوانده باشد شگفت زده است از اینکه استیو تولتز چقدر استادانه و به زیبایی داستان را کش میدهد. نویسنده اتفاقات را صرفا برای اینکه به حجم کتاب خوب اضافه کند روایت نمیکند، بلکه از هر چیزی که نقل میکند میخواهد به نکتهای برسد وای کاش این کتاب تعداد صفحات بیشتری داشت. هر آنچه که در کتاب جزء از کل اتفاق میافتد بی نظیر و فوق العاده است.
اگر به دنیال یک رمان بلند خوب هستید، قطعا این کتاب از جمله بهترین گزینههای ممکن خواهد بود؛ و باید اشاره کنم که یک بار خواندن این کتاب به هیچ وجه کافی نیست.
قسمتهایی از متن کتاب جزء از کل
متنفرم از این که هیچ کس نمیتواند بدون این که یک ستاره از دشمنش بسازد قصهی زندگی اش را بازگو کند.
آدمهای زشت هم میدانند زیبایی چیست، حتی اگر آن را ندیده باشند.
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره، ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه. ببین چی بهت میگم، راسخترین آدمی که میشناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه ست و همین طور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد میکنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدنها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهرهی واقعی رو نمیفهمه.
اگر کودکی ام یک چیز به من آموخت، آن چیز این است که تفاوتهای بین ثروتمندان و فقرا اهمیتی ندارند، این شکاف بین سالم و بیمار است که رخنه ناپذیر است.
نمیتوانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژهای در جهان باشم، ولی میتوانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقابهای مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوست داشتنی، متفکر، خوش بین، شاداب، شکننده – اینها نقابهای سادهای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقابهای پیچیده تری به صورت میزدم، محزون و شاداب، آسیب پذیر، ولی شاد، مغرور، اما افسرده. اینها را به این خاطر که توان زیادی ازم میبردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقابهای پیچیده زنده زنده تو را میخورند.