۲۷۹۴
دوشنبه ۱۶ تير ۱۳۹۹ - ۱۴:۳۸
تعداد بازدید : ۵۱۷
صفحه نخست عمومی

یک تکه کتاب

کتاب همزاد درباره یاکوف پتروویچ گالیادکین، مشاور رسمی اداره است که دل‌باخته دختر مرد ثروتمندی است که قبل از بازنشستگی سمت اداری مهمی داشته و نسبت به گالیادکین محبت‌ داشته است. اما جوان دیگری که خواهرزاده رئیس کارمند نیز می‌باشد بر او ترجیح داده می‌شود.
به گزارش فراتیتر، رمان همزاد با عنوان اصلی Dvoynik در سال ۱۸۴۶ منتشر شد، درست پانزده روز بعد از انتشار اولین داستان داستایوفسکی که مردم فقیر بود. رمان همزاد داستان تکوین و تحول جنون آقای گالیادکین، یک کارمند اداره است.

سروش حبیبی که رمان ابله را نیز از داستایوفسکی ترجمه کرده است، از این کتاب هم ترجمه بسیار خوبی ارائه کرده است.

پشت جلد رمان همزاد قسمتی از متن کتاب آمده است:

کسی که اکنون روبه‌روی آقای گالیادکین نشسته بود، همان اسباب وحشت آقای گالیادکین، همان موجب ننگ آقای گالیادکین، همان کابوس مجسم شب گذشته‌ی آقای گالیادکین، خلاصه خود آقای گالیادکین بود. اگر آن‌ها را کنار هم می‌نشاندی، هیچ‌کس نمی‌توانست گالیادکین اصل را از بدل خود، گالیادکین قدیمی را از رقیب تازه رسیده‌اش، اصل را از تصویر، تمیز دهد.

خلاصه رمان همزاد
 
این کتاب درباره یاکوف پتروویچ گالیادکین، مشاور رسمی اداره است که دل‌باخته دختر مرد ثروتمندی است که قبل از بازنشستگی سمت اداری مهمی داشته و نسبت به گالیادکین محبت داشته است. اما جوان دیگری که خواهرزاده رئیس کارمند نیز می‌باشد بر او ترجیح داده می‌شود.

سروش حبیبی – مترجم کتاب – می‌نویسد:


گالیادکین مردی است که می‌خواهد به همه‌جا برسد و از آن‌جا که خود را مردی کاردان و صاحب همه‌ی صفات خوب می‌داند برای آینده رویا‌ها می‌پردازد و اسم این رویا‌ها را می‌گذارد عزت نفس.

در بخش‌های مختلف کتاب، گالیادکین در مورد خودش و اخلاقیاتش صحبت می‌کند و بیان می‌کند که چقدر آدم شریف و با عزت نفسی است. در قسمتی از کتاب، گالیادکین برای کریستیان ایوانوویچ – پزشک خود – رفتار و کار‌های خودش را چنین شرح می‌دهد:


من راه خودم را می‌روم، راهی که مخصوص خودم است، جناب کریستیان ایوانوویچ. من با دیگران فرق دارم و خیال می‌کنم آقای خودمم و منت کسی را نمی‌کشم. من دنبال کسی نمی‌روم. من هم، کریستیان ایوانوویچ قربان… به گردش می‌روم، مثل دیگران، و همیشه در خانه نمی‌نشینم.  (رمان همزاد – صفحه ۱۹)


من اهل دوز و کلک نیستم و از این هم احساس غرور می‌کنم. من کارهایم را پنهان نمی‌کنم و به اصطلاح آب‌زیرکاه نیستم. همه‌چیزم مثل روز روشن است، بی‌شیله‌پیله! گرچه من هم اگر می‌خواستم می‌توانستم، و خوب می‌توانستم، صدمه بزنم و زهر به کام خلق بریزم، و حتی می‌دانم تیشه به ریشه‌ی چه کسی بزنم و چطور. ولی، کریستیان ایوانوویچ، نمی‌خواهم خودم را به این‌جور کار‌ها آلوده کنم. وجودم را از این پلیدی پاک نگه می‌دارم.  (رمان همزاد – صفحه ۲۲)

صحنه اول رمان همزاد نیز درباره رفتن به یک مهمانی است. مهمانی که حتی آقای گالیادکین به آن دعوت نشده است، اما فکر می‌کند که به آن دعوت شده و باید با نهایت شکوه در آن حضور پیدا کند. برای شرکت در این مهمانی، کالسکه‌ای کرایه می‌کند، برای نوکر خانه‌اش اونیفورم پیشخدمتی کرایه می‌کند و خودش بهترین لباس ممکن را می‌پوشد.

در راه رسیدن به مقصد، در کالسه دیگری رئیس خود را می‌بیند و همین باعث پریشان شدن احوالش می‌شود. گالیادکین نمی‌داند چطور واکنش نشان دهد و این اولین صحنه‌ای است که دوگانگی در وجود گالیادکین پدیدار می‌شود:


کرنشی بکنم یا نه، عکس‌العملی نشان بدهم یا نه، اقرار بکنم که بله خودمم یا نه. چطور است وانمود کنم که من نیستم و این شخصی که او در کالسکه می‌بیند شخص دیگری است که شباهت عجیبی یا من دارد و طوری نگاهش کنم که انگاری هیچ اتفاقی نیفتاده؛ چون این کسی که او می‌بیند من نیستم… نخیر، من نیستم! همین و همین!  (رمان همزاد – صفحه ۱۳)

درباره رمان همزاد
 
فکر می‌کنید کسی که دچار جنون شده باشد و احساس کند فردی دقیقا شبیه خودش، وارد زندگی‌اش شده، چطور رفتار می‌کند؟ چه صحنه‌هایی را می‌بیند و چه حرف‌هایی می‌زند؟ با اطرافیان خودش چطور برخورد می‌کند و از همه مهم‌تر، در درونش به چه چیز‌هایی فکر می‌کند؟ داستایفسکی در رمان همزاد با قلم جادویی‌اش همه این موارد را برای خواننده مشخص می‌کند.

اما آیا هر کدام از ما، یک و یا حتی چندین همزاد در درون خود نداریم؟ آیا ما در موقعیت‌ها و جا‌های مختلف با بخش‌هایی از وجود خود درگیر بحث و گفتگو نمی‌شویم و رفتار‌های عجیب نشان نمی‌دهیم؟ به اعتقاد من رمان همزاد، دقیقا مانند دیگر آثار داستایفسکی کتابی است برای شناخت خود و جنبه‌های مختلف شخصیت‌مان. همه باید این کتاب را بخوانیم تا متوجه شویم که چطور ممکن است از واقعیت و از ترس‌هایمان فرار کنیم؛ و از همه مهم‌تر باید این کتاب را بخوانیم تا جنبه‌های تاریک شخصیت خود را بشناسیم.

یکی دیگر از موضوعاتی که نویسنده در این کتاب به آن می‌پردازد، محیط پرتشنج اداره است که از نظام ارتشی چیزی کم ندارد. محیطی که هر کارمند در آن پایه و درجه خاصی دارد و با اونیفورم مخصوص‌اش شناخته می‌شود. یعنی اونیفورم شما هویت شما و مهم‌ترین دارایی شما در اداره است. در صورت نداشتن این اونیفورم شما هیچ نیستید. در واقع در این سیستم اداری، آدم‌ها صرفا مهره‌های بی‌ارزشی هستند که هویتی ندارند و هر لحظه ممکن است جایگزین شوند.

افکار گالیادکین پریشان است و مدام لازم دارد که در مورد چیزی که می‌خواهد بگوید فکر کند. اما خودش می‌گوید که من سخن‌پرداز نیستم و نمی‌توانم قشنگ حرف بزنم. در این مورد سروش حبیبی در قسمت دیگری از یادداشت خود می‌نویسد:


زبان گالیادکین کیفیتی خاص دارد. داستایفسکی اول شیوه‌ی حرف‌زدن قهرمانش را پدید آورده و بعد خود او و رفتارش را از روی آن الگوی تکلم نتیجه گرفته و بر پایه‌ی آن ساخته است. گالیادکین حرف‌هایش از یک مشت جمله‌های ناتمام تشکیل شده است. به غریقی می‌ماند که غوطه می‌خورد، تنفسش نامنظم است و برای نجات خود مثل غریقی که می‌کوشد خود را به هر چیزی بند کند، در هر جمله دو سه بار نام مخاطب خود را تکرار می‌کند، تا شاید بتواند به کمک این تکرار دنباله‌ی فکر پریشان خود را پیدا کند.

نکته آخر اینکه، اگر قصد دارید سراغ آثار داستایفسکی بروید و نمی‌دانید از کدام یک از کتاب‌های او شروع کنید، رمان همزاد یکی از گزینه‌های مناسب برای شروع است. داستانی کوتاه که قلم داستایفسکی را به خوبی به شما معرفی می‌کند.

جملاتی از متن رمان همزاد
 
آقای گالیادکین، هرچند هوا گرفته و بارانی بود، پنجره‌های دو طرف کالسکه را پایین کشیده و با توجه و علاقه‌ی بسیار رهگذران را از راست و چپ تماشا می‌کرد و همین که می‌دید نگاه کسی را به‌سوی خود جلب کرده است، باد به غبغب می‌انداخت و راست می‌نشست و حالتی بسیار محترمانه و باوقتار اختیار می‌کرد.  (رمان همزاد – صفحه ۱۲)

من می‌خواستم دوستانه یک چیزی برایتان بگویم. شما، آقایان، همه مرا می‌شناسید. ولی تا امروز فقط با یک جنبه از شخصیت من آشنا شده‌اید.  (رمان همزاد – صفحه ۳۴)

هیچ دری نیست که روی آدم جسور باز نشود.  (رمان همزاد – صفحه ۴۸)

آقای گالیادکین همچنان درجا ایستاده، چشمش به دنبال او بود. اما رفته‌رفته به خود آمد. با غیظ در دل گفت: «یعنی چه؟ چه شده؟ یعنی من واقعا دیوانه شده‌ام؟» (رمان همزاد – صفحه ۶۱)

مثل این بود که همه‌چیز، حتی طبیعت، علیه آقای گالیادکین شمشیر کشیده بود، اما او هنوز برپا بود و مغلوب نشده بود. احساس می‌کرد که شکست خورده است. آماده‌ی نبرد بود. وقتی بحران بهتش گذشت و به خود آمد، با چنان شور و نیرویی دست بر هم مالید که هرکس او را می‌دید یقین می‌یافت که او اهل تسلیم نیست.  (رمان همزاد – صفحه ۱۱۳)

صحبت حماقت که باشد گاهی ده دیوانه را حریفم.  (رمان همزاد – صفحه ۱۱۶)

قدرت مرد بی‌گناه از همان بی‌گناهی اوست.  (رمان همزاد – صفحه ۱۷۳)
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: